هستی هستی ، تا این لحظه: 19 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

تمام ناتمام من ! با تو تمام می شوم .

بدون عنوان

1390/4/1 9:44
نویسنده : مامان زهره
122 بازدید
اشتراک گذاری

هستی جان دخترم !  هر پگاه با خود بگو :

حالا که فقط خودمان هستیم می خواهم رازی در با تو در میان بگذارم وآن راز شادمانی است و آن است که هر گز شبی را با این فکر که در گوشه ای از این جهان با کسی دشمنی داری و یا متنفری و یا رنجشی داری سر بر بالش نگذاری . وقتی از کسی متنفری ناخودآگاه به آن شخص بیشتر فکر کرده و آرامشت را از بین می بری .  دیگر آنکه برای  به دست آوردن آرامش ،  هر گونه طعنه و ریشخند و گله و شکایت را از گفتارت حذف کن . هیچ گونه توقع و انتظاری از اطرافیانت نداشته باش و اگر به کسی خوبی کردی هرگز توقع بازگشت و جبران نداشته باش.

 خوبی کن  تنها برای خوبی  ، گذشت کن تنها برای گذشت و محبت کن  تنها به خاطر محبت ، و دیگر هیچ .

هستی جان بیا از همین فردا ، صبح ها که هر دو جلوی آیینه می ایستیم تا مرتب و شایسته به بیرون از خانه برویم به خودمان بگوییم که ما به دنیا آمده ایم تا پیروز و موفق و سربلند و پویا باشیم و همچنین به خودمان بگوییم که هر روز ما باید بهتر از روز قبل باشد تا شایسته معنای پر افتخار انسان باشیم . هر پگاه با خود بگو :

هر پگاه با خود بگو : امروز من انتخاب می کنم . هوشیارانه به درس هایی که زندگی به من
می آموزد ، توجه می کنم . آگاهانه می کوشم تا امکانات خویش را ببینم و عاقلانه انتخاب کنم . از مشکلات گذشته دوری کنم و قاطعانه و در عین حال با بصیرت و احتیاط عمل کنم . من شاگرد زرنگ زندگی هستم .

هر صبح با خود بگو : امروز من می خواهم که یک آغاز گر باشم . می خواهم دوباره از نو شروع کنم . و فروتنی را جایگزین تکبر نمایم . می خواهم که بی ریایی و سادگی خویش را همراهی محبوب و دوست داشتنی بیابم

هر صبح بخوان : زنده ماندن ، یعنی دوباره و دوباره به دنیا آمدن ،

هر صبح بخوان : امروز من آغاز یک زندگی بهتر را با آغوش باز می پذیرم . چنگ زدن به گذشته را رها می کنم و دست های خود را می گشایم با پذیرای چیزهای تازه باشد ، من بذرهای آینده را می پذیرم .

دخترم اسم ها و کلمات زیاد مهم نیستند بلکه معنایی که در درون آنها نهفته است بسیار مهم است و معناها با طرز تلقی ما متفاوت می شوند . زمانیکه می خواستیم اسم تو را تعیین کنیم من به اسم شایسته خیلی علاقه داشتم و آرزو داشتم که بتوانم دختری داشته باشم که واقعاً شایسته باشد . بعد با خودم فکر کردم که کلمه هستی سرآمد تمامی کلمات است چرا که هر چیز و هر کس با بودن شایسته می شود بنابراین تصمیم گرفتیم که نام عزیزترین انسان زندگیمان را هستی بگذاریم و حالا با گذشت تقریباً 6 سال از آن تصمیم گیری مهم بسیار خوشحالم که این اسم را برای تو انتخاب کردم و هر بار که اسمت را به زبان میاورم تمام وجودم را لذتی عمیق در بر
می گیرد .

حق نگهدارت .

 

  همه هستی من !

 روز دوشنبه 22/3/1390 وقتی از سرویس اداره پیاده شدیم تا به خانه برویم دختر کوچکی را که همیشه در کوچه و پارک می دیدیم را دیدیم . دخترک با دست و صورت و لباس های کثیف دلم را به درد آورد و تو با تعجب و اکراه به او نگاه می کردی . با آنکه مشکل زندگی دختر کوچک 4 ساله را می دانستم برای اینکه با زبان خودش بگوید از او پرسیدم که مامانش کجاست ؟ و او گفت که مامانش مرده . البته من می دانستم که مامانش از باباش جدا شده و او پیش خانواده پدریش زندگی می کند و باباش هم که معتاد است .!!! اسمش را پرسیدم و گفت که اسمش نیایش است .

این دختر بچه از صبح تا شب در کوچه پرسه می زند و حتی دو سال پیش هم خیلی خیلی کوچک بود دائماً در کوچه بود . او گفت که دوست دارد با تو بازی کند و من به تو گفتم هستی جان باهاش بازی کن . ولی تو خیلی اکراه داشتی و با اینکه هیچ موقع علاقه ای به خواب بعد از ظهر نداری الکی گفتی که خیلی خسته ای و می خواهی بخوابی . دختر کوچولو پشت سر هم می گفت که می خواهد به خانه ما بیاد و با تو بازی کند . دائماً هم می پرسید که دخترت یک اتاق پر از اسباب بازی داره؟ من به اون گفتم نه هستی خیلی اسباب بازی ندارد . می خواستم اون را به خونه بیارم ولی لای موهاش پر از حشرات ریز بود که برای سلامتی مو خیلی مضر هستند و به علت آن بود که حمام نمی کرد . عروسک های تو در راهروی ورودی بودند و برای خلوت شدن اتاقت روز قبل آنها را بیرون گذاشته بودیم تا بابا برای آنها جا پیدا کند . یک کیف و یک عروسک با هم انتخاب کردیم و به نیایش دادیم . تمام مدت به تو نگاه می کردم . اصلاً دوست نداشتی که نیایش به عروسک هایت دست بزند . شاید با خودت فکر کنی که خیلی به او لطف کرده ای و یا کار بزرگی انجام داده ای ! اما من به تو می گویم که تو کار زیادی نکرده ای بلکه دو تا از وسایلی را که نسبت به آنها بی تفاوت بودی به او بخشیدی .  یادت باشد تا زمانی که پاره ای از وجود خودت را نبخشی بخششت بی ارزش و بی مقدار است . وقتی چیزی را به کسی می بخشی نخواه که دیگران بدانند و یا حتی برای شاد شدن خودت هم این کار را نکن . چرا که دهش و بخشش جزیی از وجود ماست و ما باید شایستگی بخشش و واسطه بودن آن را داشته باشیم . هنگام بخشش ناراحت وغمگین از دست دادن آن چیز نباش چرا که ما هنگام رفتن از این دنیا هیچ چیز هیچ چیز با خود نمی بریم و آنچه را که در این دنیا داشتیم برای اطرافیان می گذاریم پس چرا تا زمانی که زنده هستیم خودمان به دیگران نبخشیم . روایتی است از امام علی (ع) که فرمودند دنیا آن چیزی نیست که می گذاریم و می رویم بلکه آن چیزی است که با خود می بریم . اینکه تو پنجاه تا عروسک داشته باشی و یا چهل تا و یا چهار تا چه فرقی می کند . اما بچه ای که هیچ عروسک ندارد برایش یک عروسک هم مهم است . گاهی اوقات بعضی ها مثل این دختر را که ما شرایطش را می بینیم و یا می دانیم شایسته بخشش می دانیم ولی مگر ما که هستیم که بخواهیم دیگران برای اطمینان ما از اینکه نیازمند بخشش ما هستند مشکلات و سختی های زندگیشان را به ما بگویند . ببخش مانند گل ها که طبیعتشان پراکندن بوی روح نواز است و یا درختان که به ما میوه می دهند و هوا را پاک می کنند . در بخشش خساست نداشته باش که در آن صورت باید همیشه به دنبال نیازهایت  بدوی و هر چه بیشتر به دست می آوری نیازمند تر خواهی بود . ببخش تا زندگی و طبیعت هم به تو ببخشد .

 

  حالا و همیشه تو را یاری هست .

زندگی یک صبح بهاری است

اگر دوستی داشته باشی ، کسی که با او راه بروی

با او حرف بزنی ، به جانبش رو کنی .

زندگی یک صبح بهاری است

اگر دوستی داشته باشی ، تا کمی آفتاب را با او قسمت کنی . که تو را یاری دهد.

پس حالا و همیشه تو را یاری هست .

 

 

قایم موشک !!!

یکی از بازی هایی که همیشه ما با هم می کنیم قایم موشک است . نزدیک آمدن بابا از سرکار تو یک جایی قایم می شی و به من می گی به بابا بگم تو رفتی خونه مادر جون . بعد هم که بابا باید حسابی دنبال تو بگرده ولی تو رو پیدا نمی کنه !!! گاهی اوقات هم می ری روی تختخواب و میری زیر پتو  و ریز ریز می خندی و به من می گی به بابا بگم تو رفتی خونه مادر یا اینکه خودت رو به خواب می زنی و من باید به بابا بگم که تو خوابی !!! در حالیکه صدای خندت تو اتاق پیچیده و بدنت هم حسابی تکون می خوره . خلاصه بابایی طفلک که باید خسته و کوبیده دو ساعت با لباس بیرون با تو بازی کنه دست آخر  تو باز هم راضی نمی شی  اما بالاخره بابایی باید لباس هاش رو عوض کنه و کمی استراحت کنه و طبق معمول همیشه هستی خانوم قهر می کنه و یا می افته به جون بابایی حسابی بشگونش می گیره . در این بین من هم جانب احتیاط را نگه
می دارم و اصلاً خودم را وارد ماجرا نمی کنم و گرنه  بابا می گه هستی با مامان بازی کن پس هیس !!!

 

          همه زندگیم !                                    

          در اطراف ما همواره آدمهایی هستند که با ما فرق می کنند چه در گفتار چه در کردار و چه در افکار و چه در ظاهر و باطن ؛ حتی بعضی ها فراتر از متفاوت هستند یعنی در تضاد ما هستند . این مسأله اصلاً بد نیست بلکه خیلی خوب است . شنیدن نقطه نظراتی  که با تو فرق می کند تو را آگاه تر و دانا تر می کند . همیشه با روی باز پذیرای حرفها و انتقادات دیگران باش و به دنبال تایید افکار و نظراتت از سوی دیگران نباش که چیزی به تو نمی آموزد . عزیزم تحمل خود را در پذیرش دیدگاه های متفاوت افزایش بده . به خاطر داشته باش هر کدام از ما در یک جای دیگر و یا یک زمان دیگر دیدگاهی متفاوت نسبت به آنچه که حالا هست پیدا می کنیم و چند سال بعد طرز فکر تو نسبت به حالا آنقدر تغییر می کند که گاهی باورنکردنی و یا خندیدنی و یا گریستنی است .  

 

دختر خوبم !

فراموش نکن بیش از آنچه که در توانت است فداکاری و گذشت نکنی چون وقتی خسته می شوی با خودت فکر می کنی و می بینی همیشه خودت را ندید گرفته ای و این برایت سخت می شود و ظرفیتت تمام می شود و این  باعث می شود آن جا که باید از خود مایه بگذاری توانی نداری .

دخترم فراموشن نکن : آنچه دیگران درباره ات می اندیشند چندان اهمیتی ندارد . سعی کن پیش وجدان خودت سربلند باشی و یادت باشد که هیچ بالشی نرم تر از آرامش وجدان نیست . هیچ کاری را به خاطر بهشت ، تشویق یا به خاطر دیگران و یا به خاطر هر چیز دیگری انجام نده بلکه تنها آرامش درونی خودت را معیار قرار بده . هیچ محکمه ای به مهمی وجدان هر شخص نیست .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)