به نام مهربانتر از مادر
به نام مهربانتر از مادر
اولین سپاس به حضرت دوست که هر چه هست از اوست .
وقتی کوچک بودی تو را با رواندازهایی می پوشاندم و در برابر هوای سرد شبانه محافظت
می کردم ، ولی حالا که برومند شده ای و دور از دسترس ، دستهایم را بهم گره می کنم
و تو را با دعا می پوشانم !
دخترم هستی جان ! تو سه ماه دیگر به مدرسه می روی و من تازه برایت یک وبلاگ در نی نی وبلاگ طراحی کردم . این تأخیر به خاطر تنبلی و یا ندانستن نبوده است بلکه به خاطر نتوانستن بوده است چرا که من به خاطر آنکه با خرید کامپیوتر یک مشکل بغرنج بر مشکلاتم اضافه نکنم و دائماً بر سر آن با هم جدال نداشته باشیم هنوز کامپیوتر نخریده ام و الآن امکان اجرای این کار از یک طریق دیگر فراهم شده است که اینجا نمی توانم بنویسم !!!
این روزها در تدارک مقدمات جشن فارغ التحصیلی پیش دبستانی تو هستیم و هر دو با شوق فراوان تزئینات مربوط به این جشن را آماده می کنیم . طبق معمول اتاقت بسیار ریخت و پاشیده است و جای سوزن انداختن نیست . ( هر چند بهتر چون سوزن توی پایمان می رود !!! ) حتماً عکس ها را می گذارم .
هستی جان ! می خواهم عکس هایی از به یاد ماندنی ترین روزهای بهترین سالهای عمرت را در این وبلاگ ماندگار کنم . روزهایی که در آن بسیار خوشحال و سر زنده بوده ای . عکس هایی از جشن های تولد سال های قبل و یا سفرهایی را که رفته ای . اما نه اینکه هدفم از ایجاد این وبلاگ تنها گذاشتن عکس و مطالب مرتبط با آنها باشد . من در این وبلاگ می خواهم حرفهایی را که شاید باید چند سال دیگر به تو بگویم را بنویسم . خب می دانی چون من معتقد هستم که ناگهان چه زود دیر می شود .و شاید بعداً فرصتی برای این کار پیش نیاید .
خوب من ! اولین و مهمترین چیزی که برایت می نویسم اینست :
خدا نمی توانست در همه جا باشد ، از این رو مادران را آفرید ! این یک ضرب المثل عربی است اما من به آن ایمان دارم . چرا که مطمئنم که بعد از خدا مادر مهربانترین و فداکارترین برای ماست . همیشه به یاد داشته باش در هر شرایط و هر مکان و هر موقعیتی که باشی برای من عزیزترینی و با تمام وجودم دوستت دارم بدون هیچ شرط و قیدی و یادت باشد که همیشه و هر لحظه به یادت هستم . هستی جان دوست ندارم که بگویم همیشه می توانی به من تکیه کنی اما دوست دارم تو را طوری تربیت کنم که به دیگران تکیه نکنی . چون ما انسانها همیشه پشت همدیگر را خیلی زود خالی می کنیم .
سلامم به گرمای دستت ای دوست دلم لحظه ای با دلت روبه روست
بگو عاشقی تا سلامت کنم تمام دلم را به نامت کنم !
دخترم هستی جان !
مطلبی برای من بسیار حیاتی است و باید آن را به تو بگویم و چون اوشو آن را بسیار زیبا بیان کرده است نقل قول می کنم :
به دنیا پا نهاده ای درست مانند : کتابی باز ، ساده و نانوشته ، باید سرنوشت خود را رقم بزنی ، خود و نه کس دیگر ! چه کسی می تواند چنین کند ؟ چگونه ؟ چرا؟ به دنیا آمده ای !!! هم چون یک بذر زاده شده ای ، می توانی همان بذر بمانی و بمیری ، اما می توانی گل باشی و بشکفی ، می توانی درخت باشی و ببالی !
خوب من ! هستی جان آیا فرق بین آرامش و آسایش را می دانی ؟ آسایش یعنی راحتی یعنی آنکه همه چیز آماده و فراهم و مهیا و بهترین باشد و همیشه دستخوش تغییر و تحول است ولی آرامش می تواند در عین سختی ، مشکلات و غصه ها باز هم درون ما پابرجا بماند . خب برای اولین یادداشت کافی است . البته شاید زیاد هم باشد .
برایت دلی عاشق ، ذهنی جستجو گر ، روحی عصیانگر ، نگاهی پرهیزگر و زبانی پرسشگر و آرامشی عمیق آرزو می کنم .